ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست


ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست

ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست


ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست

ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست


ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست

ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست


ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست

ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست


ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست

ما به غم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست


تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست

تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
جامه هامان چاک ساز و خانه هامان پاک سوز
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
خلعه هامان درد بخش و تحفه هامان غم فرست
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
رخت خاقانی در این عالم نمی گنجد ز غم
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست
غمزه ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست